روز اول مهر...زنگ انشاء...
به نام خدا...
_من می خواهم در آینده شهید بشوم...برای این که...
معلم که خنده اش گرفته بود،سعی کرد خودش را کنترل کند...
پرید وسط حرف مهدی و گفت:
_ببین مهدی جان! موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره شوید؟
باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی پسرم...
بذار بگم؟؟اهان مثلا پدر خودت چه کارست؟؟؟
......................................................................
برقی از اشک توچشمای معصومش درخشید...
_آقا اجازه؟؟؟؟!
شهید شده..........:(
نظرات شما عزیزان:
برای
تبادل لینک
ابتدا منو را با
عنوان " دلم برات تنگ شده عشق من ♥ しѺ√乇(◡‿◡✿)(◕‿◕) しѺ√乇 "
و ادرسمون لینک کنین بعدم لینکتون ثبت کنین
در صورت وجود ادرسم به صورت خودکار لینک میشی . راستی تبادل لینک با همه می کنم